1 ای شاهد جود از تو در زیر نقاب میمیری اگر نان تو ببینند به خواب
2 از غایت امساک اگر میل کشند بیرون ناید ز چشم بی آبت آب
1 سوختم ترسم که رویش دیده باشد بی نقاب زآن که می بینم که تابی هست اندر آفتاب
2 گرچه عمرم صرف قید و بند شد اما نبود هیچ بندی بر دل من بار چون بند نقاب
1 از آتش چهره چون برانداخت نقاب شد آب دل سوخته بر تب و تاب
2 از معجز حسن اوست ورنه هرگز آتش نشنیدیم که مسکن کند آب
1 گذشت آن که روی لاله خیمه بر گلزار شکوفه بر فلک افکند از طرب دستار
2 گذشت آن که چنان گرم بود مجمر باغ که سوختی شررش چون سپند جان هزار