- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای که از خاک درت دیده منور گردد وصف روحت چو کنم، روح معطر گردد
2 دیده در زیر قدمهات نمی گرید، از آن که مبادا کف پای تو به خون تر گردد
3 گوش بگرفت، چو بشنید رقیبت سخنم گوش ابلیس چو قرآن شنود کر گردد
4 ناوکی بر دل ریشم فگن، ای دیده من تا بود ریش درونم به برون سر گردد
5 ای بسا جان به سر کوی تو شد خون و هنوز می رود تا به سر کوی تو محشر گردد
6 سازمش خون و به پیش سگت اندازم، اگر بی جراحت ز سر کوی تو دل برگردد
7 اشک خسرو همه از خون جگر ساخته است از قدمهات چو ریزم، همه گوهر گردد