عطار نیشابوری

عطار نیشابوری

عطار نیشابوری
عطار نیشابوری

ای هم‌نفسان تا اجل از عطار نیشابوری قصیده 25

قصیده 25 ام از 5015 قصاید

ای هم‌نفسان تا اجل آمد به سر من

1 ای هم‌نفسان تا اجل آمد به سر من از پای درافتادم و خون شد جگر من

2 رفتم نه چنان کامدنم روی بود نیز نه هست امیدم که کس آید به بر من

3 آخر به سر خاک من آیید زمانی وز خاک بپرسید نشان و خبر من

4 گر خاک زمین جمله به غربال ببیزند چه سود که یک ذره نیابند اثر من

5 من دانم و من حال خود اندر لحد تنگ جز من که بداند که چه آمد به سر من

6 بسیار ز من دردسر و رنج کشیدند رستند کنون از من و از دردسر من

7 غمهای دلم بر که شمارم که نیاید تا روز شمار این همه غم در شمر من

8 من دست تهی با دل پر درد برفتم بردند به تاراج همه سیم و زر من

9 در ناز بسی شام و سحر خوردم و خفتم نه شام پدید است کنون نه سحر من

10 از خواب و خور خیش چه گویم که نمانده است جز حسرت و تشویر ز خواب و ز خور من

11 بسیار بکوشیدم و هم هیچ نکردم چون هیچ نکردم چه کند کس هنر من

12 غافل منشینید چنین زانکه یکی روز بر بندد اجل نیز شما را کمر من

13 جان در حذر افتاد ولی وقت شد آمد جانم شد و بی‌فایده آمد حذر من

14 بر من همه درها چو فرو بست اجل سخت تا روز قیامت که در آید ز در من

15 در بادیه ماندیم کنون تا به قیامت بی‌مرکب و بی‌زاد دریغا سفر من

16 از بس که خطر هست درین راه مرا پیش دم می‌نتوان زد ز ره پرخطر من

17 دی تازه تذروی به دم اندر چمن لطف امروز فرو ریخت همه بال و پر من

18 دی در مقر جاه به صد ناز نشسته تابوت شد امروز مقام و مقر من

19 از خون کفنم تر شد و از خاک تنم خشک این است کنون زیر زمین خشک و تر من

20 من زیر لحد خفته و می باز نه استد باران دریغا همه شب از زبر من

21 بر باد هوا نوحهٔ من می‌کند آغاز هر خاک که شد زیر قدم پی سپر من

22 هرگاه که در ماتم و در نوحه گراید ماتم‌زده باید که بود نوحه گر من

23 خواهم که درین واقعه از بس که بگریند پر گل شود از اشک همه رهگذر من

24 دردا و دریغا که درین درد ندارند یک ذره خبر از من و از خیر و شر من

25 دردا و دریغا که بسی ماحضرم بود امروز دریغ است همه ماحضر من

26 دردا و دریغا که ندانم که کجا شد آن دیدهٔ بینا و دل راه بر من

27 دردا و دریغا که ز آهنگ فروماند در پرده شد آواز خوش پرده‌در من

28 دردا و دریغا که چو در شست فتادم از درج صدف ریخته شد سی گهر من

29 دردا و دریغا که فرو ریخت به صد درد همچو گل سرخ آن لب همچون شکر من

30 دردا و دریغا که مرا خار نهادند تا شد چو گل زرد رخ چون قمر من

31 دردا و دریغا که به یک باد جهان‌سوز در خاک لحد ریخت همه برگ و بر من

32 دردا و دریغا که ستردند به یک بار از دفتر عمر آیت عقل و بصر من

33 دردا و دریغا که هم از خشک و تر ایام بر خاک فرو ریخت همه خشک و تر من

34 عطار دلی دارد و آن نیز به خون غرق تا کی نگرد در دل من دادگر من

35 گر حق به دلم یک نظر لطف رساند حقا که نیاید دو جهان در نظر من

عکس نوشته
کامنت

سوالات متداول درباره شعر ای هم‌نفسان تا اجل آمد به سر من

شاعر شعر ای هم‌نفسان تا اجل آمد به سر من چه کسی است ؟

شاعر شعر ای هم‌نفسان تا اجل آمد به سر من عطار نیشابوری می باشد.

شعر ای هم‌نفسان تا اجل آمد به سر من در چه دوره‌ای سروده شده است؟

این شعر در قرن 6 سروده شده است.

قالب شعر ای هم‌نفسان تا اجل آمد به سر من چیست ؟

قالب شعر ای هم‌نفسان تا اجل آمد به سر من قصیده است

مضمون اصلی شعر ای هم‌نفسان تا اجل آمد به سر من چیست؟

این شعر در دسته‌بندی شعر شاد, شعر فارسی, شعر کوتاه, طبیعت, عارفانه, عاشقانه, غمگین, مرگ, می‌نوشی قرار دارد و مضمون اصلی آن شعر شاد, شعر فارسی, شعر کوتاه, طبیعت, عارفانه, عاشقانه, غمگین, مرگ, می‌نوشی است.
بنر