ای روضهٔ رضوان ز سر کوی از خواجوی کرمانی غزل 828

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

ای روضهٔ رضوان ز سر کوی تو بابی

1 ای روضهٔ رضوان ز سر کوی تو بابی وی چشمهٔ کوثر ز لب لعل تو آبی

2 شبهاست که از حسرت روی تو نیاید در دیدهٔ بیدار من دلشده خوابی

3 مرغ دلم افتاد به دام سر زلفت مانند تذوری که بود صید عقابی

4 مردم همه گویند که خورشید برآمد گر برفکنی در شب تاریک نقابی

5 گر کارم از آن سرو خرامنده کنی راست دریاب که بالاتر از این نیست ثوابی

6 هر روز کشی بر من دلسوخته کینی هر لحظه کنی با من بیچاره عتابی

7 در میکده گر دیده مرا دست نگیرد کس نشنود از همنفسان بوی کبابی

8 بر خوان غمت تا نزنم آه جگرسوز بر کف ننهد هیچکسم جام شرابی

9 هم مردم چشمست که از روی ترحم بر رخ زندم دم به دم از دیده گلابی

10 در نرگس عاشق‌کش میگون نظری کن تا بنگری از هر طرفی مست و خرابی

11 فریاد که آن ماه مغنی دل خواجو از چنگ برون برد به آواز ربابی

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر