1 ای اهل زمانه پند گیرید از حال فکار این جگر خون
2 در کیسه هزار دام دارد این جامه که می زند به صابون
3 امروز بود طراز محراب دیروز بباده بود مرهون
4 شمر است و یزید اینکه بینی در کسوت بایزید و ذوالنون
1 تا به دارالملک عزلت گشته ام فرمانروا تاج فقرم ساخت بر تخت قناعت پادشا
2 آستین افشاندم از گرد علایق آشکار تا زدم مردانه بر ملک دو عالم پشت پا
1 چو در خواب شد دیده پاسبانها نوای درای آمد از کاروانها
2 به محمل گزیدند جا خوبرویان به تنها دمیدند گفتی روانها