1 ای اهل زمانه پند گیرید از حال فکار این جگر خون
2 در کیسه هزار دام دارد این جامه که می زند به صابون
3 امروز بود طراز محراب دیروز بباده بود مرهون
4 شمر است و یزید اینکه بینی در کسوت بایزید و ذوالنون
1 زلال خضر کزان تشنه ماند اسکندر ببین که گشته روان در کنار بحر خزر
2 هر آنچه جست سکندر درون تاریکی بروشنی شده ما را نصیب خوش بنگر
1 ایا نگار دل آویز ترک شهرآشوب که هم ضیأعیونی و هم حیات قلوب
2 شنیده بودم از بخردان و دانایان که ناگزیر ز خوی بداست صورت خوب
1 همتی ای ناخدا کرم کن و دریاب کشتی ما را که اوفتاده به گرداب
2 نه خبر از ساحل و نه راه به مقصد نه اثر از نور آفتاب وز مهتاب