1 ای خواجه عون سلطنه ای داوری که نیست یک تن همال و شبه تو در صفحه زمی
2 داری هر آنچه ذکر شود جز کمال و فضل مانی بهر چه در نظر آید جز آدمی
3 گشت از نظام سلطنه شیراز منقلب مانند خاک بغداد از ابن علقمی
1 چو بی وجود خداوندگار آسایش حرم بود بخرد و بزرگ این کشور
2 دوباره نامه نبشتند مفتیان مهین بمیر فرخ دانش پژوه دانشور
1 تا به دارالملک عزلت گشته ام فرمانروا تاج فقرم ساخت بر تخت قناعت پادشا
2 آستین افشاندم از گرد علایق آشکار تا زدم مردانه بر ملک دو عالم پشت پا
1 شکست دستی کز خامه بس نگار آورد نگارها ز سر کلک زرنگار آورد
2 شکست دستی کاندر پرند روم و طراز هزار سحر مبین، هر دم آشکار آورد