1 ای خواجه گنه مکن که بدنام شوی گر خاص توئی گنه کنی عام شوی
2 بر رهگذرت دام نهاده است ابلیس بدکار مباش زانکه در دام شوی
1 مه ما نیست منور تو مگر چرخ درآیی ز تو پرماه شود چرخ چو بر چرخ برآیی
2 کی بود چرخ و ثریا که بشاید قدمت را و اگر نیز بشاید ز تو یابند سزایی
1 کی گذارد آنک رشک روشنیست تا بگویم آنچ فرض و گفتنیست
2 بحر کف پیش آرد و سدی کند جر کند وز بعد جر مدی کند
1 دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد
2 در این بازار عطاران مرو هر سو چو بیکاران به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد
1 در هر فلکی مردمکی میبینم هر مردمکش را فلکی میبینم
2 ای احول اگر یکی دو میبینی تو بر عکس تو من دو را یکی میبینم
1 بوقلمون چند از انکار تو در کف ما چند خلد خار تو
2 یار تو از سر فلک واقف است پس چه بود پیش وی اسرار تو