- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای اجل مهلت من ده که ببوسم دامنش دشمنم نیزمکش تا بکشد رشگ منش
2 چون شکایت کنم از دوست که خون ریخت مرا هرکه شد کشته ز معشوق نباشد سخنش
3 دهنش گفت که دردت کنم از بوسه دوا جای آنست که صد بوسه زنم بر دهنش
4 مبتلای قفس تن نشدی طوطی جان گر نبودی هوس آن لب شکر شکنش
5 اهلی آن روز که چون لاله سر از خاک زند غرقه در خون جگر سوخته بینی کفنش
6 در خیال برق وصلت می پزم سودای خام میگدازم همچو شمع از آتش سودای خویش
7 چون چراغ مرده اهلی در شب تاریک هجر سوختم از دود دل بی شمع بزم آرای خویش