ای اجل مهلت من ده که ببوسم از اهلی شیرازی غزل 900

اهلی شیرازی

آثار اهلی شیرازی

اهلی شیرازی

ای اجل مهلت من ده که ببوسم دامنش

1 ای اجل مهلت من ده که ببوسم دامنش دشمنم نیزمکش تا بکشد رشگ منش

2 چون شکایت کنم از دوست که خون ریخت مرا هرکه شد کشته ز معشوق نباشد سخنش

3 دهنش گفت که دردت کنم از بوسه دوا جای آنست که صد بوسه زنم بر دهنش

4 مبتلای قفس تن نشدی طوطی جان گر نبودی هوس آن لب شکر شکنش

5 اهلی آن روز که چون لاله سر از خاک زند غرقه در خون جگر سوخته بینی کفنش

6 در خیال برق وصلت می پزم سودای خام میگدازم همچو شمع از آتش سودای خویش

7 چون چراغ مرده اهلی در شب تاریک هجر سوختم از دود دل بی شمع بزم آرای خویش

عکس نوشته
کامنت
comment