1 نی گفت که پای در گلم بود بسی با آنکه بریدند سرم در هوسی
2 نی دم که از آن بخود دمم زعشق کسی معذورم دار، اگر بنالم نفسی
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 ای داده ز آفتاب گداره کلاه را و افزوده بر سپهر و ستاره سپاه را
2 از باغ ملک دست نشان برده تیغ را زی اوج چرخ پای گشان کرده گاه را
1 رمیده جان سعادت رجوع یافت بقالب بدست بوس قدومش گشاده گرد بقا. لب
2 نهاده گوهر اجرام چرخ در دهن مه ز بهر مژده چو بر زد سراز پس تتقق شب
1 باز بر اوج سخن تازم و موجی بزنم زانکه چون ابر گرانبار دفین عدنم
2 گرچه رخشم برمیده است در این پهنه ملک شاه داند که به میدان هنر تهمتنم
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **