حال خود باز بر آیین از امیرخسرو دهلوی غزل 1365

امیرخسرو دهلوی

آثار امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

حال خود باز بر آیین دگر می بینم

1 حال خود باز بر آیین دگر می بینم باز کار دل خود زیر و زبر می بینم

2 مبرید از پی من رنج که من روز به روز روزگار دل شوریده بتر می بینم

3 آن پسر نازکنان می رود اندر ره من دلی افتاده در آن راهگذر می بینم

4 که تواند که مرا باز رهاند امروز؟ کیست آن فتنه که در پیش نظر می بینم؟

5 جان به تاباک برون می رود و می آید خلق دانند که من عارض تر می بینم

6 هم به اقبال غمش جان به غمش خواهم داد راه یک خنده از آن تنگ شکر می بینم

7 این نیم تشنه دیرینه فروپوش آن روی شربتم سیر بده، زانکه خطر می بینم

8 آخر آن پای تو جایی به زمین می آید من بر این دوش چرا منت سر می بینم؟

9 پیش آن زلف پریشان تو آید روزی آنچه من زو همه شب تا به سحر می بینم

10 بیم خسرو ز فراق تو به رسوایی بود آخرالامر همانست چو در می بینم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر