-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 حال خود باز بر آیین دگر می بینم باز کار دل خود زیر و زبر می بینم
2 مبرید از پی من رنج که من روز به روز روزگار دل شوریده بتر می بینم
3 آن پسر نازکنان می رود اندر ره من دلی افتاده در آن راهگذر می بینم
4 که تواند که مرا باز رهاند امروز؟ کیست آن فتنه که در پیش نظر می بینم؟
5 جان به تاباک برون می رود و می آید خلق دانند که من عارض تر می بینم
6 هم به اقبال غمش جان به غمش خواهم داد راه یک خنده از آن تنگ شکر می بینم
7 این نیم تشنه دیرینه فروپوش آن روی شربتم سیر بده، زانکه خطر می بینم
8 آخر آن پای تو جایی به زمین می آید من بر این دوش چرا منت سر می بینم؟
9 پیش آن زلف پریشان تو آید روزی آنچه من زو همه شب تا به سحر می بینم
10 بیم خسرو ز فراق تو به رسوایی بود آخرالامر همانست چو در می بینم