- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نه بخت آن که به سوی تو جان خویش کنم نه صبر آن که سکون در سرای خویش کنم
2 به گشت کوی تو تقصیر کرده باشم اگر دو چشم خویش نثار دو پای خویش کنم
3 ز غیرت دو لبم جان و دیده خون گردند چو آستانه تو بوسه جای خویش کنم
4 خوش آن زمان که دگر جا نبینی و شنوی چو من به گریه خون ماجرای خویش کنم
5 رخت که گشت بلا دیده را، یکی بنمای که دیده پیشکش این بلای خویش کنم
6 بمرد خسرو بر آستان و سلطان را به دل نگشت که یاد گدای خویش کنم