مقاربت نشود مرتفع به از خواجوی کرمانی غزل 604

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

مقاربت نشود مرتفع به بعد منازل

1 مقاربت نشود مرتفع به بعد منازل که بعد در ره معنی نه مانعست و نه حائل

2 چو هست عهد مودت میان لیلی و مجنون چه غم ز شدت اعراب و اختلاف قبائل

3 در آن مصاف که جان تازه گردد از لب خنجر قتیل عشق نمیرد مگر به غیبت قاتل

4 کسی که خاک شود در میان بحر مودت گمان مبر که برد باد از او غبار به ساحل

5 تو را که کعبه طواف حرم کند به حقیقت چه احتیاج به سیر و سلوک و قطع منازل

6 ببخش بر دل مستسقیان وادی فرقت که کرده‌اند لبالب به خون دیده مراحل

7 اگر چه هیچ وسیلت به حضرت تو ندارم هوای روی توام هست بهترین وسائل

8 سواد خط تو بیرون نمی‌رود ز سویدا خیال خال تو خالی نمی‌شود ز مخائل

9 مرا نصیحت دانا به عقل باز نیارد که اقتضای جنون می‌کند ملامت عاقل

10 اگر ز شست تو باشد بزن خدنگ ز ره سم وگر ز دست تو باشد بیار زهر هلاهل

11 نوای نغمهٔ خواجو شنو به گاه صبوحی چنانکه وقت سحر در چمن خروش عنادل

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر