- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نیست در عشق تو سوز من و شمع امروزی هر دو عمری ست که داریم به هم دلسوزی
2 تیره شد حال جهانی رخ چون روز نمای که بود عادت خورشید جهان افروزی
3 آخر ای شوخ بدین خاتم لعلی که توراست هرکجا دعوی شاهی بکنی فیروزی
4 دل اگر پاره شد از درد تو غم نیست چو هست ناوک چشم تو را قاعدهٔ دلدوزی
5 در فن خویش از آن غمزهٔ تو استاد است کاین همه فتنه بدان شوخ تو می آموزی
6 خون مخور تا که نگویند فلانی می خورد ای خیالی چو تورا هست ز تهمت روزی