هر محتشمی پایه عشق تو ندارد از اثیر اخسیکتی غزل 64

اثیر اخسیکتی

اثیر اخسیکتی

اثیر اخسیکتی

هر محتشمی پایه عشق تو ندارد

1 هر محتشمی پایه عشق تو ندارد هر پر جگری تاب عتاب تو نیارد

2 زودا که شود در خم چوگان بلاگوی آن سر که سرش ناخن سودای تو یارد

3 در باغ امل عشق تو پاداش اجل شد هرکس دِرَود هرچه در آنجا که بکارد

4 بیداد کنی بر من و یک بار نپرسی زآن کو، چو تو بیداد کنی، بر تو گمارد

5 یکتا شده ام پشت الف وار و لیکن پیش تو چه گویم که الف هیچ ندارد

6 گر زآن که گران بشمری این پایه نگویی تا عشق تو ما را ز بزرگان بشمارد

7 او را چه زیان دارد اگر نقش اثیری از سنگ فرو ریزد و بر آب نگارد

عکس نوشته
کامنت
comment