1 نه هر دل کز نوا دم زد قبول دلنواز افتد سر محمود میباید که در پای ایاز افتد
2 اگر از بام عرش افتد سرم بر خاک راه تو ز شادی برجهد از جای و در پای تو باز افتد
3 سگانت بر نیاز نازنینان نازها دارند مباد آنروز کایشانرا بناز کس نیاز افتد
4 تو را هر گه که میبینم چراغ مجلس یاران چو شمع از رشک مغز استخوانم در گداز افتد
5 بپای هر خس و خاری چو آب دیده زان افتم که باشد سایه یی بر ما ز سرو و سرفراز افتد
6 من از غیرت نمیخواهم که تا بد بر تو مهر و مه که ترسم سایه ات بر دیگری ای سرو ناز افتد
7 بفتراک حقیقت گفته یی اهلی که یا بددست؟ حقیقت پرسی آن عاشق که در دام مجاز افتد