یک دم فراموشم نه ای، از امیرخسرو دهلوی غزل 1534

امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

یک دم فراموشم نه ای، گر چه نیاری یاد من

1 یک دم فراموشم نه ای، گر چه نیاری یاد من انصاف حسنت می دهم با آنکه ندهی داد من

2 گفتم که نزد من نشین، مگذار زارم این چنین تو نازکی و نازنین، تنگ آیی از فریاد من

3 هر ساعت از مژگان خود خون دلم پیش اوفتد زین زار ماند بخت بد، این است پیش افتاد من

4 شب مونسم پروین بود، روزم ز خون بالین بود پیوسته گر غم این بود، مسکین دل ناشاد من

5 من می نگفتم کان جوان یک روز خواهد برد جان؟ دیدی چه چپ زد ناگهان این صبر بی بنیاد من!

6 جان می شود از تن جدا، هیچ ار گذر افتد ترا بویی بیاری، ای صبا، زان سوسن آزاد من

7 ای دل، در آن زلف دو تا می باش تسلیم بلا کآسان نخواهد شد رها از دام این صیاد من

8 فریاد خسرو هیچ گه اندر دلش نگرفت ره گر چه کند در سنگ ره این ناله و فریاد من

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر