1 نوح اندر بادیه کشتی بساخت صد مثلگو از پی تسخیر بتاخت
2 در بیابانی که چاه آب نیست میکند کشتی چه نادان و ابلهیست
3 آن یکی میگفت ای کشتی بتاز و آن یکی میگفت پرش هم بساز
4 او همیگفت این به فرمان خداست این بچربکها نخواهد گشت کاست
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 ببین ذرات روحانی که شد تابان از این صحرا ببین این بحر و کشتیها که بر هم میزنند این جا
2 ببین عذرا و وامق را در آن آتش خلایق را ببین معشوق و عاشق را ببین آن شاه و آن طغرا
1 عطارد مشتری باید متاع آسمانی را مهی مریخ چشم ارزد چراغ آن جهانی را
2 چو چشمی مقترن گردد بدان غیبی چراغ جان ببیند بیقرینه او قرینان نهانی را
1 بگریز ای میر اجل از ننگ ما از ننگ ما زیرا نمیدانی شدن همرنگ ما همرنگ ما
2 از حملههای جند او وز زخمهای تند او سالم نماند یک رگت بر چنگ ما بر چنگ ما
1 هله هش دار که در شهر دو سه طرارند که به تدبیر کلاه از سر مه بردارند
2 دو سه رندند که هشیاردل و سرمستند که فلک را به یکی عربده در چرخ آرند
1 بوقلمون چند از انکار تو در کف ما چند خلد خار تو
2 یار تو از سر فلک واقف است پس چه بود پیش وی اسرار تو
1 دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد
2 در این بازار عطاران مرو هر سو چو بیکاران به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به