- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 غم ندارد ز گدایی تن غم پرور ما گو هما سایه دولت مفکن بر سرما
2 در سفالین قدح و ساغر باده یکی است غایت این است که از زر نبود ساغر ما
3 آتش ما چه حدیث است که آبش بکشد بلکه سوزد جگر دجله زخاکستر ما
4 حذر از شعله سوز دل ما باید کرد زان که جز در رگ جان ها نخلد نشترها
5 چشم ما تشنه لبان بحر شد از اشگ چه سود که لبی تر نکند گریه چشم تر ما
6 ما چنین پای به گل همچو نهال از غم تو خوشتر از آب روان میگذری از بر ما
7 اهلی آن مه چو نخواندت سگ خود ناله مکن ما گداییم تکلف نبود در خور ما