تاب رخش، ماه و آفتاب ندارد از واعظ قزوینی غزل 247

واعظ قزوینی

آثار واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

تاب رخش، ماه و آفتاب ندارد

1 تاب رخش، ماه و آفتاب ندارد بی سبب این چرخ پیچ و تاب ندارد

2 چهره گلگونه دار آب ندارد زآنکه گل آتشی گلاب ندارد

3 نامه پرشکوه ام نداشت جوابی بود بجا، «حرف حق جواب ندارد»

4 از دلم افتاده اخگرش به گریبان بی سبب آن زلف پیچ و تاب ندارد

5 نیست بجز حرف دوست بر ورق دل دفتر آیینه فصل و باب ندارد

6 ساختگی در نهاد مشرب ما نیست وسعت صحرای ما، سرآب ندارد

7 یک نفس است از تو تا دیار عدم راه این قدر ای زندگی شتاب ندارد

8 حرف غم و شادیت ز دفتر هستی یک سخن است، آری انتخاب ندارد

9 تکیه بروی حصر نیز توان زد خانه ات ار فرش ماهتاب ندارد

10 راحت دست تهی، زوال نبیند سایه این بید، آفتاب ندارد

11 چند مه و سال عمر خویش شماری این دوسه روز این قدر حساب ندارد

12 قصه واعظ بخوان ز صفحه رنگش حرف خموشیست این، کتاب ندارد

عکس نوشته
کامنت
comment