1 جز حادثه هرگز طلبم کس نکند یک پرسش گرم جز تبم کس نکند
2 ورجان به لب آیدم، به جز مردم چشم یک قطرهٔ آب بر لبم کس نکند
1 دریغ! مدحت چون درو آبدار غزل که چابکیش نیاید همی به لفظ پدید
2 اساس طبع ثنایست، بل قویتر ازان ز آلت سخن آمد همی همه مانیذ
1 حسودانت را داده بهرام نحس ترا بهره کرده سعادت زواش
1 بینی و گنده دهان داری و نای خایگان غر، هر یکی همچون درای
1 هرکه نامخت ازگذشت روزگار نیز ناموزد ز هیچ آموزگار