کسی را از تو کامی برنیاید از خواجوی کرمانی غزل 461

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

کسی را از تو کامی برنیاید

1 کسی را از تو کامی برنیاید که این از دست عامی برنیاید

2 بنا کام از لبت برداشتم دل که از لعل تو کامی برنیاید

3 برون از عارض و زلف سیاهت به شب صبحی ز شامی برنیاید

4 بیار آن می که در خمخانه باقیست که کار ما به جامی برنیاید

5 به ترک نیک نامی کن که در عشق نکونامی به نامی برنیاید

6 حدیث سوز عشق از پختگان پرس که دود دل ز خامی برنیاید

7 چو نون قامتم در مکتب عشق ز نوک خامه لامی برنیاید

8 بسوز نالهٔ زارم ز عشاق نوای زیر و بامی برنیاید

9 چه سروست آنکه بر بامست لیکن سهی سروی ببامی برنیاید

10 برو خواجو که وصل پادشاهی ز دست هر غلامی برنیاید

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر