- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 هیچ کس از باغ و بر بوی وفایی ندید در همه بستان خاک مهرگیایی ندید
2 رسم قلندر خوش است بی سرو پا زیستن کار جهان را کسی چون سرو پایی ندید
3 مرد ز عقد کسان در مرادی نیافت اهل ز نقد خسان کاه ربایی ندید
4 هم نفسان را خرد بیخت به غربال صدق در دل ویران شان گنج وفایی ندید
5 تیرگی حال خویش پیش که روشن کنم؟ چون دلم از دوستان هیچ صفایی ندید
6 بی غمی از کام دل هیچ نصیبم نداد شبپره از آفتاب هیچ ضیایی ندید
7 از چه ادب می کند چرخ مرا، چون ز من دور گناهی نگفت، دهر خطایی ندید
8 خواست شکایت کند دل ز جفاهای عشق همت ما را در آن عقل رضایی ندید
9 دولتی عقبی، سزاست، گر چو منی را نجست محرم سلطان، رواست، گر به گدایی ندید
10 صورت مقصود خویش دیده ندیدی، و لیک آینه بخت را آه که جایی ندید
11 سینه خسرو ز غم غنچه صفت خون گرفت کز چمن روزگار برگ و نوایی ندید