- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 کسی ز خلق نباشد، چو خسروان قانع که گشته اند بدنیا، ز ترک آن قانع؟!
2 زدست طعنه مجنون، چه سان رهد عقل؟! که شد بسقف گل، از سقف آسمان قانع
3 خورد بنانخورش عزت قناعت نان کسی که گشته ز دنیا به نیم نان قانع
4 بصدر خانه ء دلها همیشه جا دارد شود ز صدر کسی گر بآستان قانع
5 بجامه چرکنی جسم بایدش تن داد هر آنکسی که ز جانان شود بجان قانع
6 سخن چو از دو زبانی رود نکوتر پیش قلم نگشته از آن رو بیک زبان قانع
7 هزار تیر ملامت خریده بر دل ریش مصاف دیده نگردیده بیک کمان قانع!
8 دگر چگونه کند دعوی خرد واعظ که گشته است ز صحرا بخان و مان قانع؟!