جز ناله کسی مونس و دمساز از خواجوی کرمانی غزل 464

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

جز ناله کسی مونس و دمساز نیاید

1 جز ناله کسی مونس و دمساز نیاید جز سایه کسی همره و همراز نیاید

2 ای خواجه برو باد مپیمای که بلبل در فصل بهاران ز چمن باز نیاید

3 گفتم که ز من سرمکش ای سرو روان گفت تا سر نکشد سرو سرافراز نیاید

4 هر دل که به دستش نبود رشتهٔ دولت همبازی آن زلف رسن باز نیاید

5 باز آی و بسوی من بیدل نظری کن هر چند مگس در نظر باز نیاید

6 صاحب‌نظر از نوک خدنگ توننالد برکشته چو خنجر زنی آواز نیاید

7 چون بلبل دلسوخته را بال شکستند برطرف چمن باز بپرواز نیاید

8 تا زنده بود شمع صفت بر نکند سر در پای تو هرکس که سرانداز نیاید

9 خواجو ز سفر عزم وطن کرد ولیکن مرغی که برون شد ز قفس باز نیاید

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر