-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نباشد مردی آن کاسباب ملک و، سیم و زر داری که سنگ زور مردی دل بود، کز جمله بر داری
2 نکو می بایدت شد، ای سراپا بد که از جانان نگاه التفاتی جانب خود در نظر داری
3 برویت بسته گردد گر دری، غمگین مشو ای دل کلیدی در کف اخلاص، چون آه سحر داری
4 کنون وقت پشیمانیست از کبر و غرور، اما تو این دستی که بر سر بایدت زد، در کمر داری!