هیچ باشد از جلال الدین محمد مولوی غزل 1993

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

هیچ باشد که رسد آن شکر و پسته من

1 هیچ باشد که رسد آن شکر و پسته من نقل سازد جهت این جگر خسته من

2 دست خود بر سر من مالد از روی کرم که تو چونی هله ای بی‌دل و پابسته من

3 سر گران گشته از آن باده بی‌ساغر من زعفران کشته بدین لاله بررسته من

4 زخم بر تار تو اندرخور خود چون رانم ای گسسته رگت از زخمه آهسته من

5 چون تنم جان نشود زان ابدی آب حیات چون دلم برنجهد زان بت برجسته من

6 هله ای طیف خیالش بنشین و بشنو یک زمانی سخن پخته به نبشته من

7 چون مه چارده شب را تو برآرای به حسن ای به شب‌ها و سحرها به دعا جسته من

8 چند صف‌ها بشکستی و بدیدی همه را هیچ دیدی تو صفی چون صف اشکسته من

9 لاله زار و چمن ار چه که همه ملک وی است هوس و رغبت او بین تو به گلدسته من

10 لب ببند و قصص عشق به گوش او گوی که حریص آمد بر گفتن پیوسته من

عکس نوشته
کامنت
comment