نه من نمیروم آن شوخ را ببر از واعظ قزوینی غزل 224

واعظ قزوینی

آثار واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

نه من نمیروم آن شوخ را ببر گستاخ

1 نه من نمیروم آن شوخ را ببر گستاخ که هم نمیرود از من باو خبر گستاخ

2 کجا ز حال دلم با خبر شود شوخی که ناله ام نکند در دلش اثر گستاخ

3 ز سجده در او سرفراز تا شده است نمیزنم ز غمش دست خود بسر گستاخ

4 از آن زمان که قدمگاه خاک درگه اوست سرشک پا نگذارد بچشم تر گستاخ

5 بخاطری که تویی، چون بخویش باز آید؟ به پیش یاد تو دل نیست این قدر گستاخ

6 ز جعد زلف تو هر تار موی در تابی است ز شرم اینکه گذشت از بر کمر گستاخ

7 شده است از غم او تا فضای هستی پر ز سنگ پا نگذارد برون شرر گستاخ

8 نه آنچنان دل واعظ دلیر و بی ادب است که باغم تو کند دست در کمر گستاخ؟

عکس نوشته
کامنت
comment