دوش کان شمع نیکوان برخاست از عطار نیشابوری غزل 29

عطار نیشابوری

آثار عطار نیشابوری

عطار نیشابوری

دوش کان شمع نیکوان برخاست

1 دوش کان شمع نیکوان برخاست ناله از پیر و از جوان برخاست

2 گل سرخ رخش چو عکس انداخت جوش آتش ز ارغوان برخاست

3 آفتابی که خواجه‌تاش مه است به غلامیش مدح خوان برخاست

4 از غم جام خسروی لبش شور از جان خسروان برخاست

5 روی بگشاد تا ز هر مویم صد نگهبان و دیده‌بان برخاست

6 یارب از تاب زلف هندوی او چه قیامت ز هندوان برخاست

7 مشک از چین زلف می‌افشاند آه از ناف آهوان برخاست

8 چشم جادوش آتشی در زد دود از مغز جادوان برخاست

9 فتنه‌ای کان نشسته بود تمام باز از آن ماه مهربان برخاست

10 پیش من آمد و زبان بگشاد گفت یوسف ز کاروان برخاست

11 دل به من ده که گر به حق گویی در غم من ز جان توان برخاست

12 دل چو رویش بدید دزدیده بگریخت از من و دوان برخاست

13 آتش روی او بدید و بسوخت به تجلی چو آن شبان برخاست

14 او چو سلطان به زیر پرده نشست دل تنها چو پاسبان برخاست

15 چون همه عمر خویش یک مژه زد همه مغزش ز استخوان برخاست

16 نتوان کرد شرح کز چه صفت دل عطار ناتوان برخاست

عکس نوشته
کامنت
comment