- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دوش کان شمع نیکوان برخاست ناله از پیر و از جوان برخاست
2 گل سرخ رخش چو عکس انداخت جوش آتش ز ارغوان برخاست
3 آفتابی که خواجهتاش مه است به غلامیش مدح خوان برخاست
4 از غم جام خسروی لبش شور از جان خسروان برخاست
5 روی بگشاد تا ز هر مویم صد نگهبان و دیدهبان برخاست
6 یارب از تاب زلف هندوی او چه قیامت ز هندوان برخاست
7 مشک از چین زلف میافشاند آه از ناف آهوان برخاست
8 چشم جادوش آتشی در زد دود از مغز جادوان برخاست
9 فتنهای کان نشسته بود تمام باز از آن ماه مهربان برخاست
10 پیش من آمد و زبان بگشاد گفت یوسف ز کاروان برخاست
11 دل به من ده که گر به حق گویی در غم من ز جان توان برخاست
12 دل چو رویش بدید دزدیده بگریخت از من و دوان برخاست
13 آتش روی او بدید و بسوخت به تجلی چو آن شبان برخاست
14 او چو سلطان به زیر پرده نشست دل تنها چو پاسبان برخاست
15 چون همه عمر خویش یک مژه زد همه مغزش ز استخوان برخاست
16 نتوان کرد شرح کز چه صفت دل عطار ناتوان برخاست