شب به هم درشکند زلف از شهریار گزیدهٔ غزلیات 7

شب به هم درشکند زلف چلیپایی را

1 شب به هم درشکند زلف چلیپایی را صبحدم سردهد انفاس مسیحایی را

2 گر از آن طور تجلی به چراغی برسی موسی دل طلب و سینه سینایی را

3 گر به آیینه سیماب سحر رشک بری اشک سیمین طلبی آینه‌سیمایی را

4 رنگ رؤیا زده‌ام بر افق دیده و دل تا تماشا کنم آن شاهد رؤیایی را

5 از نسیم سحر آموختم و شعله شمع رسم شوریدگی و شیوه شیدایی را

6 جان چه باشد که به بازار تو آرد عاشق قیمت ارزان نکنی گوهر زیبایی را

7 طوطیم گویی از آن قند لب آموخت سخن که به دل آب کند شکر گویایی را

8 دل به هجران تو عمریست شکیباست ولی بار پیری شکند پشت شکیبایی را

9 شب به مهتاب رخت بلبل و پروانه و گل شمع بزم چمنند انجمن‌آرایی را

10 صبح سرمی‌کشد از پشت درختان خورشید تا تماشا کند این بزم تماشایی را

11 جمع کن لشکر توفیق که تسخیر کنی شهریارا قرق عزلت و تنهایی را

عکس نوشته
کامنت
comment