1 نی قصهٔ آن شمع چگل بتوان گفت نی حال دل سوخته دل بتوان گفت
2 غم در دل تنگ من از آن است که نیست یک دوست که با او غم دل بتوان گفت
1 هر آن که جانبِ اهلِ خدا نگه دارد خُداش در همه حال از بلا نگه دارد
2 حدیثِ دوست نگویم مگر به حضرتِ دوست که آشنا، سخنِ آشنا نگه دارد
1 ما را ز خیال تو چه پروای شراب است؟ خُم گو سر خود گیر، که خُمخانه خراب است
2 گر خَمر بهشت است بریزید که بی دوست هر شربت عَذبَم که دهی، عین عذاب است
1 شاهد آن نیست که موییّ و میانی دارد بندهٔ طلعتِ آن باش که آنی دارد
2 شیوهٔ حور و پری گر چه لطیف است ولی خوبی آن است و لطافت که فُلانی دارد
1 هر دوست که دم زد ز وفا دشمن شد هر پاکروی که بود تردامن شد
2 گویند شب آبستن و این است عجب کاو مرد ندید از چه آبستن شد
1 جای حضور و گلشن امن است این سرای زین در به شادمانی و عیش وطرب در آی
2 ای کاخ دولتی تو چه کاخی که مدرج است در شاخسار گلشن تو سایه همای
1 واعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنند چون به خلوت میروند آن کارِ دیگر میکنند
2 مشکلی دارم ز دانشمندِ مجلس بازپرس توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر میکنند؟
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به