نی نگر با اهل دل هر دم از خواجوی کرمانی غزل 742

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

نی نگر با اهل دل هر دم بمعنی در سخن

1 نی نگر با اهل دل هر دم بمعنی در سخن بشنو از وی ماجرای خویشتن بیخویشتن

2 بلبل بستانسرا بین در چمن دستانسرا و او چون من دستان زن بستانسرای انجمن

3 گردر اسرار زبان بی زبانان می‌رسی بی زبانی را نگر با بی زبانان در سخن

4 مطرب بی برگ بین از همدمان او را نوا نالهٔ نایش نگر در پردهٔ دل چنگ زن

5 پستهٔ خندان شکر لب چون نباتش می‌نهند از چه هر دم می‌نهند از پسته قندش در دهن

6 ایکه چون نی سوختی جانم چونی را ساختی تاکه فرمودت که هردم آتشی در نی فکن

7 همچو من بی دوستان در بوستانش خوش نبود زان بریدست از کنار چشمه و طرف چمن

8 راستی را گوئی از شیرین زبانی طوطیست هر نفس در شکرستان سخن شکر شکن

9 گفتم آخر باز گو کاین نالهٔ زارت ز چیست گفت خواجو من نیم هر دم چه می‌پرسی ز من

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر