- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 خبری ده به من، ای باد که جانان چونست آن گل تازه و آن غنچه خندان چونست
2 با که می می خورد آن ظالم و در خوردن می آن رخ پر خوی و آن زلف پریشان چونست
3 چشم بد خوش که هشیار نباشد، مست است لب میگونش که دیوانه بود، آن چونست
4 رخ و زلفش را می دانم باری که خوشند دل دیوانه من پهلوی ایشان چونست
5 روزها شد که دلم رفت و دران زلف بماند یا رب، آن یوسف گم گشته به زندان چونست
6 گل به رعنایی و نازست به مجلس، باری حال آن بلبل آشفته به بستان چونست
7 هم به جان و سر جانان که کم و بیش مگوی گو همین یک سخن راست که جانان چونست
8 خشک سال است درین عهد وفا را، ای اشک زان حوالی که تو می آیی، باران چونست
9 پست شد خسرو مسکین به لگدکوب فراق مور در خاک فرو رفت، سلیمان چونست