-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نگارینا! من آن خواهم که با توفیق یزدانی همان مهری که مابین من و تو هست میدانی
2 شود تولید بین ما هر ایرانی و عثمانی همان روز است میبینم، تبه این شاه ظلمانی
3 ز ظل (طلعت) و (انور) فضای شرق نورانی همان گونه که تو با طلعت خود، عالمافروزی
4 میان این دو قوم، الفت مقام معنوی دارد دلیل منطق من را، کتاب مثنوی دارد
5 «چه خوش یادی هنوز ایران ز شاه غزنوی دارد» به ویژه هان که الفتْمان، ز نو طرح نُوی دارد
6 بتا بس سود این الفت، ز من ار بشنوی دارد اگرچه تو زبان من، ندانی و نیاموزی!
7 چه سان بدخواهمان، آخر به هم زد آن بنایی را: که در ما مثنوی بنهاد حیف آن صورت نایی را!!
8 «پی بیگانگان از دست دادیم آشنایی را» افول آن بنا آوردمان، این تنگنایی را
9 کنون ظلمت به ما فهماند، قدر روشنایی را سزد اکنون تو شمع مرده را، از نو بیفروزی
10 ز یک ره میرویم، ار ما سوی بیتالحجر با هم ازین رو اندرین ره، همرهیم و همسفر با هم
11 چرا زین رو نیامیزیم، چون شهد و شکر با هم قرین یکدگر روز خوش و گاه خطر با هم
12 فرا گیریم باز از سر، جهان را سر به سر با هم به توفیق خداوندی و با اقبال و فیروزی