1 پای ناز ارچه گهی جانب ما نگذارد هم توان زیستن، ار جای به جا نگذارد
2 این که هر بار گذارد قدم و زار کشد هم به یکبار همان تیغ چرا نگذارد؟
3 هیچ رنجیش مباد، ار چه درین بیماری هیچ روزی قدمی جانب ما نگذارد
4 خود برد اشک به کو درد دل ماش، از آنک آنچه اندر دل ما هست صبا نگذارد
5 دی به دشنامی ذکرم به زبانش می رفت شکر این لطف رهی جز به دعا نگذارد
6 جان ترا سجده کند، ای بت کافر دل و بس هر نمازی که دگر هست روا نگذارد
7 طاق ابروی بلند تو قومی محرابی ست که درو چشم تو جز خواب قضا نگذارد
8 غمزه را گوی، گرت کشتن جمعی هوس است که کسی بهتر ازو حق بلا نگذارد
9 سبق بیداد که پیش تو گرفته ست فلک بر رخ خسرو یک حرف خطا نگذارد