-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نسیما، آن گل شبگیر چونست چسانش بینم و تدبیر چونست
2 نگویی این چنین بهر دل من که آن بالای همچون تیر چونست
3 ز لب، آید همی بوی شرابش دهانش داد بوی شیر چونست
4 من از وی نیم کشت غمزه گشتم هنوزم تا به سر تقدیر چونست
5 اگر چشمش به کشتن کرد تقصیر لبش در عذر آن تقصیر چونست
6 نپرسد هرگز آن مست جوانی که حال توبه آن پیر چونست
7 به گاه خفتن تشویش عشاق ز آه و ناله شبگیر چونست
8 ز زلفش سوخت جان خسرو، آری بگو، آن دام مردم گیر چونست