-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نصیب کوهکن از وصل دوست چون باشد که سنگ تفرقه اش کوه بیستون باشد
2 ننالم از تو گرم جای لطف قهر کنی که بر من این ستم از بخت واژگون باشد
3 کجا ز شوق وصالت سخن کنم با کس گرم نه سرزنش از تهمت جنون باشد
4 مراد من بده و با رقیب هم منشین که درد رشک ز نومیدی ام فزون باشد
5 تو آب خضری و لب تشنه چون زید بی تو وگر زید مگر از گریه غرق خون باشد
6 کسیکه روی تو دید و نشست با تو دمی تو خود بگو که دگر بی رخ تو چون باشد
7 پر است ساغر چشمم ز خون دل اهلی اگرچه کاسه درویش سرنگون باشد