نک بهاران از جلال الدین محمد مولوی غزل 2009

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

نک بهاران شد صلا ای لولیان

1 نک بهاران شد صلا ای لولیان بانگ نای و سبزه و آب روان

2 لولیان از شهر تن بیرون شوید لولیان را کی پذیرد خان و مان

3 دیگران بردند حسرت زین جهان حسرتی بنهیم در جان جهان

4 با جهان بی‌وفا ما آن کنیم هرچ او کرده‌ست با آن دیگران

5 تا حریف خود ببیند او یکی امتحان او بیابد امتحان

6 نی غلط گفتم جهان چون عاشق است او به جان جوید جفای نیکوان

7 جان عاشق زنده از جور و جفاست ای مسلمان جان که را دارد زیان

8 راه صحرا را فروبست این سخن کس نجوید راه صحرا را دهان

9 تو بگو دارد دهان تنگ یار با لب بسته گشاد بی‌کران

10 هر که بر وی آن لبان صحرا نشد او نه صحرا داند و نی آشیان

11 هر که بر وی زان قمر نوری نتافت او چه بیند از زمین و آسمان

12 هر کسی را کاین غزل صحرا شود عیش بیند زان سوی کون و مکان

عکس نوشته
کامنت
comment