- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دوش ناگه آمد و در جان نشست خانه ویران کرد و در پیشان نشست
2 عالمی بر منظر معمور بود او چرا در خانهٔ ویران نشست
3 گنج در جای خراب اولیتر است گنج بود او در خرابی زان نشست
4 هیچ یوسف دیدهای کز تخت و تاج چون دلش بگرفت در زندان نشست
5 گرچه پیدا برد دل از دست من آمد و بر جان من پنهان نشست
6 چون مرا تنها بدید آن ماه روی گفت تنها بیش ازین نتوان نشست
7 جان بده وانگه نشست ما طلب که توان با جان بر جانان نشست
8 از سر جان چون تو برخیزی تمام من کنم آن ساعتت در جان نشست
9 چون ز جانان این سخن بشنید جان خویش را درباخت و سرگردان نشست
10 خویشتن را خویشتن آن وقت دید کو چو گویی در خم چوگان نشست
11 دایما در نیستی سرگشته بود زان چنین عطار زان حیران نشست