عارف از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 2459

جلال الدین محمد مولوی(مولانا)

جلال الدین محمد مولوی(مولانا)

جلال الدین محمد مولوی(مولانا)

عارف گوینده اگر تا سحر صبر کنی

1 عارف گوینده اگر تا سحر صبر کنی از جهت خسته دلان جان و نگهبان منی

2 همچو علی در صف خود سر نبری از کف خود بولهب وسوسه را تا نکنی راه زنی

3 راه زنان را بزنی تا که حقت نام نهد غازی من حاجی من گر چه به تن در وطنی

4 ساقی جام ازلی مایه قند و عسلی بارگه جان و دلی گنجگه بوالحسنی

5 جنبش پر ملکی مطلع بام فلکی جمع صفا را نمکی شمع خدا را لگنی

6 باده دهی مست کنی جمله حریفان مرا عربده شان یاد دهی یا منشان درفکنی

7 از یک سوراخ تو را مار دوباره نگزد گر نری و پاکدلی مؤمنی و مؤتمنی

8 خامش باش ای دل من نام مرا هیچ مگو نام کسی گو که از او چون گل تر خوش دهنی

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر