1 حکایت من و این کدخدا در این سامان بگویم ار چه دل از گفتنش پریشان شد
2 نظیر قصه آن شاهباز سلطانی است که در خرابه به مهمان سرای بومان شد
1 دوش از برای خدمت خان عزیز راد سوی عزیز باد براندم به قلب شاد
2 ماندم دو شب در آنجا یارب تو آگهی بر من در آن زمین چه خوشیها که روی داد
1 ماه رمضان روی نهان کرد اگر چند دلهای کسان را همه اندر تعب افکند
2 چندانکه بد از روزه دل مردم غمگین شد ز آمدن عید درونها همه خرسند
1 خدای عزوجل بر جهانیان بخشود دری ز روضه ی رضوان به روی خلق گشود
2 سفینه ی نوح آسوده شد ز موج خطر تن خلیل رها گشت از آتش نمرود