-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 سایه وارم هر شب از سودای زلفت، چون کنم؟ چند گرد خویشتن گه سحر و گه افسون کنم!
2 از دل بدخوی خود خونابه ای دارم که گر قطره ای از دل برون ریزم، جگرها خون کنم
3 تو به بند کشتن من، من بر آن کز دوستی عمر خود را بگسلم، در عمر تو افزون کنم
4 گوهری دارم که در وی نیست جز لؤلؤی خام چون نثار خاک پایت لؤلؤی مکنون کنم؟
5 چند گویی «عشق را از دل بران و خوش بزی » گر توانم، جان خود را از دست تو بیرون کنم
6 گفتیم « دل را چرا از عشق نآری سوی زهد»؟ وه که شاهد خانه ای را وقف مسجد چون کنم؟
7 روح مجنون آید و آموزد آیتهای عشق شعر خسرو گر رقم بر تربت مجنون کنم