بندگانه گفتم از شاه نعمت‌الله ولی غزل 1253

شاه نعمت‌الله ولی

شاه نعمت‌الله ولی

شاه نعمت‌الله ولی

بندگانه گفتم ای سلطان گدای خود ببین

1 بندگانه گفتم ای سلطان گدای خود ببین گفت ای درویش ما تو پادشاهی خود ببین

2 سر بنه بر درگه ما سر از آنجا برمدار بر در خلوتسرای ما سرای خود ببین

3 دردمندانه بیا درمان خود از ما طلب دُرد درد ما بنوش آنگه دوای خود ببین

4 گوشهٔ میخانهٔ ما جنت المأوی بود در چنین خوش خانه ای بخرام و جای خود ببین

5 نیک و بد گر می کنی یابی سزای خویشتن نیک نیک اندیشه کن از خود سزای خود ببین

6 پا ز ره بیرون نهادی سنگ بر پایت زدند بعد از این گر رهروی در پیش پای خود ببین

7 عاشقانه خوش در آ در بحر بی پایان ما نعمت الله را بجوی و آشنای خود ببین

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر