1 دینم ببرد آن بت و گوید که جان کجاست ناصح که کرد منع دلم، این زمان کجاست
2 گفتی که جای یار مکن جز درون جان ما فرق تا قدم همه یاریم، جان کجاست
3 چون شمع مردم از غم و اکنون که با توام خواهم که شرح غم دهم، اما زبان کجاست
4 هجرم امان نداد که میرم پای تو جایی که مرگ تیغ برآرد، امان کجاست
5 هشیار را عنان صبوری بکف بود دل مست اوست، در کف مستان عنان کجاست
6 گر بهر کعبه از در او میروی مرو بنشین که کعبه یی به ازین آستان کجاست
7 اهلی مگو که ماهر خان را وفا نماند اول تو خود بگو که وفادار جهان کجاست