درد من دلخسته بدرمان از خواجوی کرمانی غزل 345

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

درد من دلخسته بدرمان که رساند

1 درد من دلخسته بدرمان که رساند کار من بیچاره بسامان که رساند

2 از ذره حدیثی برخورشید که گوید وز مصر نسیمی سوی کنعان که رساند

3 دل را نظری از رخ دلدار که بخشد جانرا شکری از لب جانان که رساند

4 از مور پیامی به سلیمان که گذارد وز مرغ سلامی به گلستان که رساند

5 آدم که بشد کوثرش از دیدهٔ پر آب بازش بسوی روضهٔ رضوان که رساند

6 شد عمر درین ظلمت دلگیر بپایان ما را به لب چشمهٔ حیوان که رساند

7 گر فیض نه از دیده رسد سوختگانرا هر دم بره بادیه باران که رساند

8 درویش که همچون سگش از پیش برانند او را به سراپردهٔ سلطان که رساند

9 بی جاذبه‌ئی قطع منازل که تواند بی راهبری راه بیابان که رساند

10 شد سوخته از آتش دوری دل خواجو این قصهٔ دلسوز بکرمان که رساند

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر