- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دی پیر من از کوی خرابات برآمد وز دلشدگان نعرهٔ هیهات برآمد
2 شوریده به محراب فنا سر به برافکند سرمست به معراج مناجات برآمد
3 چون دردی جانان به ره سینه فرو ریخت از مشرق جان صبح تحیات برآمد
4 چون دوست نقاب از رخ پر نور برانداخت با دوست فرو شد به مقامات برآمد
5 آن دیده کزان دیده توان دید جمالش آن دیده پدید آمد و حاجات برآمد
6 مقصود به حاصل شد و مطلوب به تعین محبوب قرین گشت و مهمات برآمد
7 بد باز جهان بود بدان کوی فروشد واقبال بدان بود که شهمات برآمد
8 دین داشت و کرامات و به یک جرعه می عشق بیخود شد و از دین و کرامات برآمد
9 عطار بدین کوی سراسیمه همی گشت تا نفی شد و از ره اثبات برآمد