- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مه شبگرد من امشب چو مه می گشت و من با او لبی و صد فسون در وی، خطی و صد فتن با او
2 قبا را بر زده دامن به خونریزی و از مژگان چو قصابی کشیده تیغ و زلف چون رسن با او
3 ز بیم خلق ازو در می کشیدم پای خود، لیکن مرا برداشته می بزد آب چشم من با او
4 فلک هرگز گذارد ماه را در گرد شب گشتن اگر زان طره شبرنگ باشد یک شکن با او؟
5 مرا گویی که هر کس بیند از سودای آن روزی که آن دیوانه می آید، جهانی مرد و زن با او
6 گریبانم به صد چاک است ازین حسرت که تا روزی برهنه در برش گیرم که نبود پیرهن با او
7 نگارا، همچو جان در تن درا اندر بر خسرو برون کن جان رسمی را که راضی نیست تن با او