- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بت نو رسیده من هوس شکار دارد دل صید کرده هر سو نه یکی، هزار دارد
2 رود آنچنان به جولان که سر سپه نکرده سر آن سپاه گردم که چنان سوار دارد
3 دل من ببرد زلفش، جگرم نجست چشمش تو مباش غافل، ای جان، که هنوز کار دارد
4 نتوانمش که بینم به رقیب ناموافق چه خوش است گل، ولیکن چه کنم که خار دارد؟
5 برو، ای صبا و حالی که مرا ز هجر دیدی برسانش، ار چه دانم که کم استوار دارد
6 به خدا که سینه من بشکاف و جان برون کن که درون خانه تو دگری چه کار دارد؟
7 برس، ای سوار، لطفی بنمای خاکیی را که ز تندی سمندت دل پر غبار دارد
8 تو شبانه می نمایی، به برکه بوده ای شب؟ که هنوز چشم مستت اثر خمار دارد
9 چو اسیر تست خسرو، نظری به مردمی کن که ز تاب زلف مستت دل بیقرار دارد