-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ماه من دوش سر از جیب ملاحت برکرد روز روشن ز حیا چادر شب برسر کرد
2 اندکی گل برخ خوب نگارم مانست صبحدم باد صبا دامن او پر زر کرد
3 نتوانم که برآرم نفسی بی لب دوست که قضا جان مرا در لب او مضمر کرد
4 پسته را با دهن تنگ تو نسبت کردم رفت در خنده ز شادی مگرش باور کرد
5 هر زمان سنبل هندوی تو درتاب شود که خرد نسبتم از بهر چه با عنبرکرد
6 آبرویم شده بر باد ز بی سیمی بود سیم اشکست که کار رخ من چون زر کرد
7 هر میی کز کف ساقی غمت کردم نوش گوئیا خون جگر بود که در ساغر کرد
8 دل خواجو که بجان آمده بود از غم عشق خون شد امروز و سر از چشمهٔ چشمش برکرد