- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بی بخت و یارم مرا از مرگ چشم یاری است این بخت خواب آلوده را خواب اجل بیداری است
2 خورشید بیمار تو شد رنگش گواهی میدهد افتان و خیزان بر زمین از غایت بیماری است
3 دوری نباشد گر ز من پهلو تهی سازد سگت کز پهلوی من وز و شب بیچاره در خونخواری است
4 چشمت خدنگ غمزه را از چپ نمود و راست زد باما هنوز آن عشوه گر در شیوه عیاری است
5 بس لاله رخ کز داغ تو همچون گل رعنا شده تن زرد و بیمار از غمت رویش ز خون گلناری است
6 مستم کن از لب کانچنین صبح قیامت شد مرا دانی که در صبحی چنین مستی به از هشیاری است
7 آن نوغزال مست را از زاری عاشق چه غم کان آهوی مشکین نفس اهلی سگ بازاری است