1 ای چراغ جانم از شمع جمالت نور دار بارک الله، چشم بد زان روی زیبادور دار
2 چون دلم را بت پرستی نو شد اندر عهد تو باری این بتخانه دیرینه را معمور دار
3 کار دل کردی، برافگن بعد ازین بنیاد عقل شحنه را چون دور کردی، دست در دستور دار
4 من نه آنم کز درت سر بر کنم تا زنده ام گر اجل از کوی تو دورم کند، معذور دار
5 تا بدانی حال خون آشامی شبهای من جرعه ای زین باده پیش نرگس مخمور دار
6 من به جان درمانده و تو ترک بدنامی کنی می توانی، حال رسوایی چو من مستور دار
7 خسرو بیچاره مرد نقش شیرین تو نیست صورت فرهاد کش، در دفتر شاپور دار